699

ساخت وبلاگ

امکانات وب

خب سلام! ی چندماهی هستش که دٌز نوشتن وبلاگم اومده پایین. یعنی قبلا بیشتر می نوشتم. و توی یه پستی هم که نق زدم دیگه میخام کمتر بنویسم کلا فکر کنم ی سری از خواننده هام غیب شدن رفتن! انگار منتظر بودن این جمله رو ازم بشنون. علت کمتر نوشتن من بیشتر بودن کارم توی این چندماه بود که خدا رو شکر دیگه سرم خلوت میشه. اعتباربخشی بیمارستان که خدا رو شکر تموم شد و توی این مدت ذهن و فکر و توان و انرژی بسیاری از من گرفت. کلاس های ترم سه که خیلی سنگین بودن تموم شدن. و اینکه فردا هم آخرین امتحان ترم رو میدم و ان شا الله دیگه امتحانی نخواهم داشت تا امتحان جامع که آبان سال بعد هستش.

بلوپرینت پایان نامه م رو نوشتم و حالا باید کم کم بشینم و تا شش ماه دیگه پروپوزالم رو دقیق بنویسم.اینجا ک کرمان هستم برنامه هام منظم پیش می رند و از نظر روحی هم سالم تر هستم. نماز و قران و شام خوردن و خوابیدن و بیدار شدن برای نماز صبح همه طبق برنامه و منظم پیش میره بر عکس خونه که تنبل میشم و نمی تونم مثل اینجا برنامه ریزی داشته باشم. هر موقع مستقل باشم تجربه نشون داده بهتر عمل میکنم و بیشتر مراقب خودم و سلامتی م هستم.

اما خانم میم.پریشب بود که باهاشون صحبت کردم. از تردیدهاشون گفتن. از اینکه مردد هستن. از اینکه نیاز دارند بیشتر فکر کنن و تصمیم قاطع بگیرن. از اینکه باید با خانواده شون و چندنفر مشاور و دوستاشون مشورت بگیرن و بعد نتیجه رو بگند. بهشون زمان دادم تا سه هفته دیگه که نتیجه نهایی شون رو بگند. البته گفتن که عدم اقدام بنده و گذشتن زمان باعث این تردیدها واسشون شده. خب حق دارند. هر چی زمان بگذره بدتره. 

فعلا هم که دارند درسشون میخونن. البته ایشون میگند همینجور که من هستم و با دیپلم من رو قبول کن. اگه دختر لیسانس دار میخای چرا اومدی خواستگاری من. من بهشون اطمینان دادم که تحصیلات برام مهم نیست و اون چیزی که مهمه هوش اجتماعی و مستقل بودن و شوهر داری کردن و داشتن روابط خوب هستش. اینها به نظرم مهمترند. اگر جوابشون مثبت بود باید این سری قدم رو محکم تر بردارم  و مادرم رو نزدیک کنم. گام اول اینه که خانواده شون رو دعوت کنیم بیاند خونمون تا بیشتر اشنا بشیم. و اینکه توی این مسیر من احترام بگذارم به مادرم که ایشون حس احترام رو درک کنند. نکته خیلی مهمیه. بعضی مادرها مثل مادر بنده دوست ندارند پسر خودش همه کاری کنه. دقیقا برعکس دوست دارند خودشون همه کاری بکنند. ان شا الله که خیره. این دوماه سرنوشت سازه. امیدوارم دیگه خبرهای خوب توی راه باشه و مادرم دلشون نرم بشه و اگه به صلاح هست وصلت سر بگیره. بنده برای خدا ازدواج میکنم و برای اون تشکیل زندگی میخوام بدم پس کارم رو واگذار میکنم به خدا که خودش درست کنه مشکلاتم رو..

دیگه اینکه اینجا ک هستم سالن ورزشی میرم و فوتسال بازی میکنم. و کرمان هوا بارونیه. بسیار سرده. و صبح ساعت شش و نیم میرم ساعت می زنم تا ساعت هفت و نیم شب. فعلا همین تا بعد...

629...
ما را در سایت 629 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a-man-esf بازدید : 119 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 11:00