702

ساخت وبلاگ

امکانات وب

دیشب پدرم بهم زدن. یکی زدن توی سرم و یک هم توی بازوم.چرا؟ به خاطر اینکه بهشون گفتم میخام یک ماه دیگه عقد کنم با خانم میم. میگند بهم عجله نکن سه ماه دیگه عقد کن. شش ماه دیگه. میگم بابا من و دختر خانم در ارتباطیم درستش نیست از نظر شرعی. هم مادرو هم پدرم کلی بدو بیراه بهم گفتن و به من زدن.

من یک زن خواستم بگیرم چیکارم کردن.خیلی موقع ها دلسرد میشم میگم قید زن گرفتن رو بزنم... منم شام نخوردم دیشب. از این طرف خانواده و خود خانم میم بهم فشار میارند زودتر عقد کنیم. از اون طرف هم پدرو  مادر من میگند تا شش ماه دیگه نامزد باشید و عجله نکنید و از این حرفها. خب من اینجا در تنگنا و فشار قرار گرفتم...خانم میم همش 20 ساله شونه تحمل این مسخره بازیای خانواده من رو نداره.

پریروز عصر به همراه پدرم و خواهرم رفتیم خونه خانم میم خواستگاری. مادرم نیومدن. از همین الان خواستن مخالفتشون با این ازدواج اعلام کنند. یک جعبه شیرینی و یک روسری و یک انگشتر برای خانم میم خریدم و بردیم. خواهرم روسری انداختن سر خانم میم و انگشتر نامزدی هم دستشون کردن. خیلی خوشحال شدن و ذوق کردن.  پدرم توی جلسه به پدر خانم میم گفتن که پسر من دانشجو هستش و هیچی نداره و حتی ماشین هم از خودش نیست. پدر خانم میم هم گفتن اگه همه اصفهان رو داشتید و دلتون خوش نباشه ارزشی نداره. چیزی نگفتن پدرشون.

این ازدواج من و خانم میم در صورت شدن با مشکلاتی همراه خوب بود. نمیدونم چیکار کنم. حالا ک دختر خانم هم بهم دل دادن و هر روز تقریبا با هم در اترباطیم. مادرم اخرین زورهاشون رو میزنن که من رو توی فامیل زن بدن. ولی توی فامیل دختر به درد بخور من نیست. مادر خانم میم رو دوستشون دارند و این رو تا حالا دو بار به من گفتن. فقط مادر خانم میم رو دوست ندارند. 

ازدواج رو به ادم زهر میکنن. توی ایران چون ازواج ها به خاطر مهریه و مراسم عقد و عروسی اسلامی نیست این حرف و حدیثها و مشکلات هست. خیلی تنهام. هیچکس رو ندارم کمکم کنه...

629...
ما را در سایت 629 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a-man-esf بازدید : 120 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 11:00