690

ساخت وبلاگ

امکانات وب

این روزها بیمارستان به شدت سرم شلوغه. تا جایی ک تا ساعت چهار و پنج بیمارستان میمونم. اعتباربخشی بیمارستان نزدیکه و احتمالا هفته اول دی ماه برای بازدید و ارزشیابی میاند بیمارستان ما. هفته بعد دوباره باید برم کرمان. این سری میرم 8 روز میمونم و بر میگردم و دیگه نمیرم. دیگه ترم تموم میشه ان شا الله. ترم سختی بود. همش ارائه داشتیم. اونم ارائه انگلیسی. ژورنال کلاب، کارگاه و ...

خانم میم و مادرشون هنوز هم من رو میخاند و تا بهمن ماه بهم فرصت دادن. گفتن بعد بهمن ماه صبر نمیکنیم. منم به مادرم میگم برو برام بگیرش. باز مادرم میگند هیچی ندارن. اجازه نشین هستند، گشنه هستند و از این حرفها. انقدر پشت سر خانواده شون غیبت میکنن و حرف میزنن که نگو. میخاند من رو ازشون سرد کنن. یک بار راضی میشه یک بار نه. میگه بیا دخترای فامیل رو بهت بدم و نر وغریبه. میگ فردا هر اتفاقی افتاد خودت مسئولش هستی و من حامی و پشتیبانت نیستم. دل آدم رو خالی میکنه. 

میگه بیا بریم دختر جابر(همکارم) که تحویلم میگیره رو بگیر. میگه کارمنده باباش. مادرش خوبه. میشناسیمشون. مذهبی هستند. ولی من میگم دخترش کوچیکه. تازه امسال میره پیش دانشگاهی. همش 17 ساله شه. 13 سال اختلاف سن زیاده. میگه اشکال نداره!

خودم هم خیلی عاشق خانم میم نیستم. دیپلم دارند ولی دارند به شدت برای کنکور میخونن. احتمال اینکه دانشگاه قبول بشند هست. خود دختر خانم مورد تایید هستش و دختر خوبی هستش. از نظر زیبایی هم متوسط هستش. از نظر مذهبی بودن هم بد نیست. خوبه. پدر و مادرش خب خیلی عالی نیستن و متوسط هستن. خانواده شون از نظر مالی ضعیف هستن. مادرشون مذهبی هستن. ولی خب هیچی ندارند زیاد. من خود دختر خانم رو تایید میکنم. 

انقدر مامانم غر میزنه که من رو توی تردید میندازه. ته دلم رو خالی میکنه. میدونم این هم برام نمیاد و انقدر معطل میکنه که دختر خانم شوهر میکنه میره. من که مادرم رو نمی بخشم و نفرین شون میکنم. چون در حقم خیلی ظلم کردن. هر شب هم دعوا دارم باهاشون و بد و بیراه بهشون می گم. هم بابام و هم مادرم. چون دارند ظلم میکنن در حقم و منو بدبخت کردند. 

فردا هم امتحان زبان دارم. خسته شدم از بس امتحانش رو دادم. امیدوارم این سری نمره بیارم... ان شا الله.

629...
ما را در سایت 629 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a-man-esf بازدید : 133 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 19:53