590

ساخت وبلاگ

امکانات وب

آیا رهبری می فهمد؟!

 بنده بعنوان یک ایرانی شانس آورده‌ام که صاحب‌خانه‌م و همین صاحب‌خانگی باعث شده است بخش عظیمی از مخارج عمده ایرانیان یعنی مخارج اجاره‌نشینی را درک نکنم. با این حال سایر سختی‌های زندگی را می‌فهمم. می‌فهمم حداقل حقوق ۱,۵ میلیون تومانی یعنی چقدر؟ می‌فهمم زندگی در زیر خط فقر چیست چون مدت‌هاست که در حوالی همانجا زندگی می‌کنم! تازه شانس آورده‌م اجاره مسکن نمی‌دهم! می‌فهمم یک باک بنزین ۱۵۰ هزار تومانی یعنی چه؟ و می‌فهمم ۶۰ لیتر بنزین چقدر است؟ و می‌فهمم فرق ماشین هیبریدی که ۳-۴ میسوزاند با آشغالهای داخلی چیست و خیلی چیزهای دیگر را می‌فهمم. می‌فهمم در این شرایط یک بیماری ساده چه صدمه‌ای بر درآمد فرد می‌زند و اگر کمی این بیماری سخت‌تر باشد، "مرگ" چقدر گزینه دلپذیرتری است. این فهمیدن چیزی فارغ از "دانستن"است. اینها برای بنده چند عدد ساده نیستند، این اعداد به ظاهر ساده برای امثال ما، ترجیح دادن "مرگ" بر "زندگی"هستند.

امّا آیا رهبر جمهوری اسلامی ایران "میفهمد"؟ این پرسش جدی است. متعلَق این فهم می‌تواند گوناگون باشد. مثلاً آیا رهبری می‌فهمد مردم چه می‌گویند؟ مردم چه می‌کشند؟ رهبری چگونه باید بفهمد؟ او ایزوله‌ترین سیاست‌مدار کشور است. تقریباً هیچ فهم بلاواسطه‌ای از جامعه و اقتصاد ندارد. رهبر مملکت چطور می‌تواند ادراکی از زندگی در این آشغال‌دانی داشته باشد؟ به فرض اینکه رهبری ساده زیست است، امّا این قضیه تقریباً هیچ مشکلی را حل نمی‌کند! ساده‌زیستیِ اختیاری باعث فهم درک سختی زندگی در این جامعه نمی‌شود. مردم این کشور در یک ساده‌زیستی اختیاری زندگی نمی‌کنند. رهبر می‌تواند ساده‌زیست باشد امّا هیچوقت نیاز نداشته باشد غصه‌ی مسکن داشته باشد. غصه‌ی مدرسه‌ی فرزندش را. غصه‌ی شغل و آینده‌ی خودش و خانواده‌ش را. غصه‌ی احتمال بیمار شدن خود و خانواده‌ش را و هزار جور غصه‌ی کوفت و زهر مار دیگر را و غصه‌ی "گران شدن بنزین را". رهبر می‌تواند ساده زیست باشد امّا تقریباً‌ هیچ غصه‌ای نداشته باشد و این ساده‌زیستی صرفاً‌ کاریکاتوری گول‌زننده بشود از چیزی که باید یک مسئول داشته باشد. نصف شدن قدرت خرید آدمها برای او حتّی می‌تواند پدیده‌ای خوشایند و دلپذیر باشد و نشانی از اینکه "الحمدلله بالاخره مردم هم مجبور شدند اسراف را کنار بگذارند و با صرفه‌جویی بیشتر، ساده‌زیست شوند!"

شاید مضحک به نظر برسد امّا به نظر من رهبری همینقدر نمی‌فهمد و همانطور که اشاره کردم این نفهمیدن چیزی فراتر از دانستن یا ندانستن است. حامیان بی‌چون و چرا، می‌گویند که وی از طرق کانالهای مختلف در جریان امور قرار دارد امّا بنده نیز با اخباری که در حوزه‌ی مسائل کاری خویش در بخش سلامت دارم تقریباً مطمئن شده‌م این کانال‌ها تقریباً‌ همگی ایزوله هستند و دانش ناقصی نسبت به واقعیت اوضاع ایجاد می‌کنند چه برسد به آنکه "فهم" آنرا ایجاد نمایند. در واقع فهمیدن واقعیت تقریباً بدون زندگی کردن در آن میسر نمی‌شود. حال یکبار این نفهمیدن با زندگی متجملانه حاصل می‌شود یکبار با چنین ایزوله‌سازی عمیقی.

باز در جواب شاید گفته شود که درست است که رهبری جزئیات را نمی‌فهمد امّا حائز یک فهم کلان است. حتی در این بعد نیز همان کانال‌ها وجود دارند و برای مثال درکی که فردی همچون بنده از مسائل کلان نظام سلامت دارد، رهبری ممکن است نداشته باشد چون فهم بنده صرفاً بر اساس آمارهای مسئولان شکل نگرفته است بلکه از کار و "زندگی" در همین محیط حاصل شده و این قدرت تشخیص را برای کسی همچون بنده ایجاد می‌کند که صحبت‌های آن کانال‌های کذایی با وجودی که مبتنی بر آمار و ارقام باشد می‌تواند تا کجا غلط‌ انداز و احمقانه و دور از واقعیت باشد. امّا آیا فهم بنده در اختیار رهبری قرار می‌گیرد؟ یا امکان دارد قرار بگیرد؟ فکر میکنم به هیچ‌وجه! در مورد اقتصاد نیز همین موضوع بنظرم صادق است. شعارهای اقتصادی که رهبری ارائه می‌دهند خودشان به اندازه‌ی کافی دور از واقعیت و برای کشور گمراه‌کننده هستند. پیش از این نیز در مطالبی درباره آنها نوشته بودم. صرفاً برای اشاره، تمرکز روی مردم برای خرید کالای ایرانی، دمیدن در شیپور از سر گشاد آن است و نشان میدهد رهبری درک درستی از اقتصاد کشور و حتی شاید فرهنگ ندارد. شاید شبیه به پناهیان! و فرهنگ تازه شاید چیزی باشد که رهبری نسبت به آن ادعا دارد و شب شعر برگزار می‌کند و کتاب داستان می‌خواند!

کتابهایی که رهبری مطالعه و توصیه می‌کند نیز خود نشانکی است از عالمی که رهبری در آن سیر می‌کند! برای مثال آیا در بین کتاب‌های توصیه شده، یک کتاب اقتصادسیاسی درست درمان هست؟ آیا او اصلا می‌خواهد مردمش اقتصادسیاسی بدانند؟ یا صرفاً علاقمند است آنها در اوهام داستان‌ها و شعرها باشند و من می‌بینم این دوستان وهم‌زده چقدر عاشق و دلباخته و مطیع رهبری هستند. چرا؟ چون آنها اقتصادسیاسی نمی‌دانند!‌ و چون آنرا نمی‌دانند هرچه پیشوا بگوید را باور می‌کنن

د. رهبری حتی در دیدار با مثلاً دانشجویان نیز حرف‌های انتقادی را اعتنا نمی‌کند و پدرمآبانه به دانشجویان منتقد می‌گوید دست از این "تندروی"ها بردارید! و من برداشت می‌کنم که مطیع و برده باشید! اندیشیدن ممتد به دشمن، دوست ها را کم کرده است تا جایی که مردمِ خویش را نیز کم کم در قلمروی دشمن قرار داده است. فریادهای فرودستان ستم‌دیده تبدیل می‌شود به نق‌نق‌های مردمی جاه‌طلب که حتی اگر دشمن نباشند، صدایشان ارزش اعتنا ندارد چون آنها آدمهای کم‌ارزش یا بی‌ارزشی هستند.

البته قطعاً رهبری در حوزه‌هایی خوب می‌فهمد. برای مثال مسائل سیاسی یا مسائل دینی و مذهبی را احتمالا می‌فهمد (و شاید چون بنده نمی‌فهمم فکر میکنم او می‌فهمد!). امّا اینها برای چنین رهبری که در بسیاری از مسائل اقتصادی حرف آخر را صادر می‌کند کافی است؟ سازوکار ایجاد فهم یا یادگیری ساده است: بازخورد. وقتی بازخورد واقعی وجود ندارد آیا یادگیری به وجود می‌آید؟ آیا وقتی رهبری در مورد یک موضوع اقتصادی رأی صادر می‌کند و تقریباً تمامی زیردستان یا حداقل تمامی "معتمدین" آنرا صرفاً نصب‌العین قرار می‌دهند، یادگیری رخ می‌دهد؟ آیا معلم حتی وقتی دانشی ندارد و شاگردانش عالم‌تر باشند، از شاگردش یاد می‌گیرد؟ پرسش درباره‌ی اینکه "آیا رهبری می‌فهمد؟" آنقدر ساده است که شاید احمقانه به نظر برسد امّا سؤالی واقعی است. پادشاه لخت گرچه داستانی اغراق‌شده و مضحک بود امّا در واقع چیزی نبود جز داستان پادشاهی که قدرت فاهمه‌ش کانالیزه و محدود شده است و امکان درک ساده‌ترین چیزها مثل "قیمت بنزین"را ندارد.

برگرفته از وبلاگ شخصی حسین بوذرجمهری

629...
ما را در سایت 629 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a-man-esf بازدید : 135 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:27